به نام علم آفرین

به نام علم آفرین

آدرس جدید در صورت مورد عنایت واقع شدن bhc14.blogsky.com
به نام علم آفرین

به نام علم آفرین

آدرس جدید در صورت مورد عنایت واقع شدن bhc14.blogsky.com

عشق حقیقی (داستان کوتاه)



پسری روزها پشت در منزل دخترک را می پایید؛
برای دختر سوال بود که اگر او مرا دوست دارد،
پس چرا پا پیش نمی گذارد و با پدرم صحبت نمی کند؟!
درست است که ماشین پسرک قدیمی بود،
ولی برای دخترک عشق و محبت مهم تر بود!

روزها و ماه ها به همین منوال گذشت و دخترک بسیار کنجکاو شده بود،
روزی دل خود را قرص کرد و رفت تا حرف دل پسرک را گوش کند…
از او پرسید: ۶ ماه است که تو کنار منزل ما می ایستی و مرا می پایی،
وقتی ماشینت را میبینم ضربان قلبم تندتر می شود و…
هدف تو چیست؟
پسر گفت: وای فای خونه تون پسورد نداره!

خودکشی


روزی، یک مرد ایرانی در زندگی خویش به پوچی رسید، لذا تصمیم به خودکشی گرفت.

بالای صخره ای نوک تیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست.
سمت دیگر طناب را به تخته سنگی بزرگ گره زد.
مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید.
بلافاصله به سمت پایین پرید و در همان لحظه با هفت تیر به سوی خود شلیک کرد.
گلوله به خطا رفت و طناب بالای سرش را برید.
او که از خطر حلق آویز شدن جان سالم به در برده بود، به داخل آب سقوط کرد.
آب شعله های آتش را خاموش کرد و استفراغ سم را از بدنش خارج ساخت.
توسط یک ماهیگیر از آب خارج و به یک بیمارستان دولتی منتقل شد.
در بیمارستان بود که به خاطر نبود امکانات و دارو، جان به جان آفرین تسلیم کرد!