به نام علم آفرین

به نام علم آفرین

آدرس جدید در صورت مورد عنایت واقع شدن bhc14.blogsky.com
به نام علم آفرین

به نام علم آفرین

آدرس جدید در صورت مورد عنایت واقع شدن bhc14.blogsky.com

طنز: ناصرالدین شاه و کریم شیره‌ای



ناصرالدین شاه به کریم شیره‌ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس.

کریم گفت به شرط آن که نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی.

شاه به کریم شیره‌ای قول داد.

کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت!

ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت: اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میرغضب را احضار می‌کنم تا گردنت را بزند.

کریم گفت: مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده‌ای که برود در پاریس آن را نقد کند و بیاورد؟

ناصرالدین شاه گفت: بلی همین طور است.

کریم گفت: من تحقیق کرده‌ام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، ‌اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟

ناصرالدین شاه گفت: اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت؟

کریم شیره‌ای گفت: آن وقت نام شما را پاک می‌کنم و نام او را در اول لیست می‌نویسم!

طنز: بردن نوار کاست به مدرسه

سی سال قبل...


چهارم ریاضی بودیم. دو سه روز از آغاز سال تحصیلی بیشتر نگذشته بود. جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو مایه های قتل شبه عمد! یه ناظم داشتیم به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک اومده بود. آدمی بود سختگیر و در عین حال ساده دل.

یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام شب پره رو آورده بود مدرسه که تو راهرو از جیبش افتاد. بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ تفریح نفهمید از جیب کی افتاده. از سعید، که اتفاقا نوار هم مال اون بود، پرسید این مال کیه؟ اون هم گفت آقا مال هر کی هست اسمش روش نوشته! چون نوار دم کلاس ما پیدا شده بود حدس زد مال یکی از ماست. آقای شریفی گذاشت همه اومدن سر کلاس بعد اومد تو و بلند گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم گفتم بله آقا. گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟! گفتم آقا امروز نیومده! گفت هر وقت اومد راهش نمی دی تو کلاس، بیارش دفتر! گفتم چشم.

این قضیه تو مدرسه پیچید و شده بود سوژه خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای شریفی منو احضار کرد دفتر. با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا مهدی من از شما انتظار نداشتم به من دروغ بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟ گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو لو داده. تته پته کنان پرسیدم چی شده مگه آقا؟ گفت: من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته دبیرستان واعظی! یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من روز اول سال دیدمش، فکر کردم هنوز میاد این جا.
گفت همون بهتر که شرش کم شد، بچه های مردم رو منحرف می کرد...